tezro

tezro

tezro

tezro

tezro

طبقه بندی موضوعی

۶۷۱ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
دکتر ژوزف ایگناس گیوتین پزشکی فرانسوی بود که هنگام وقوع انقلاب کبیر فرانسه دردانشگاه پاریس تدریس می کرد. او که بعد از انقلاب به عضویت مجمع انقلابی فرانسه در آمده بود، نخستین فردی بود که در سال ۱۷۸۹م. در مجلس موسسان فرانسه پیشنهاد کرد که به جای اعدام متهمان با وسیله ای زجرآور، سر آنها با ماشین مخصوصی از بدن قطع گردد. مجلس موسسان فرانسه با پیشنهاد وی موافقت کرد و دستگاه گیوتین را که قریب به یک قرن قبل و به مدت کوتاهی در ایتالیا استفاده شده بود را وارد کردند.
  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
دکتر آرون گاندی، نوۀ مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسۀ "ام ‌کی ‌گاندی برای عدم خشونت"، داستان زیر را به عنوان نمونه ای از عدم خشونت والدین در تربیت فرزند بیان می کند:















  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت خواهد نمود.
  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت در نشست و منتظر شد، ساعتی بعد در را باز کردند، تا خواست وارد شهر شود، جمعی او را گرفتند و دست بسته به کاخ پادشاهی بردند، هر چه التماس کرد که مگر من چه کار کردم، جوابی نشنید اما در کاخ دید که او را بر تخت سلطنت نشاندند و همه به تعظیم و اکرام او بر خاستند و پوزش طلبیدند. چون علت ماجرا را پرسید! گفتند: «هر سال در چنین روزی، ما پادشاه خویش را این گونه انتخاب می کنیم.»
  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است.
  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
در روزگاری نه چندان دور یک هیئت از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند. پس از جلسه، استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس " کا.گ.ب " خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه؟
  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: فاصله بین: "دچار یک مشکل شدن، تا یافتن راه حل برای آن مشکل، چقدراست؟"













  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
شاگرد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند و حقوقش پایین است.
  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
چهل و پنج دقیقه ای می شد که در آن سوز سرما ایستاده بود. زن٬ کنار جاده منتظر کمک ایستاده بود. ماشین ها یکی پس از دیگری رد می شدند. انگار با آن پالتوی کرمی اصلا توی برف ها دیده نمی شد. به ماشینش نگاه کرد که رویش حسابی برف نشسته بود. شالش را محکم تر دور صورتش پیچید و کلاه پشمی اش را تا روی گوش هایش کشید.

یک ماشین قدیمی کنار جاده ایستاد و مرد جوانی از آن پیاده شد. زن ، کمی ترسید اما بر خودش مسلط شد مرد جوان جلو آمد و به او سلام کرد و مشکلش را پرسید. زن توضیح داد که ماشینش ، پنچر شده و کسی هم به کمک او نیامده است. مرد جوان از او خواست بیش از این در آن سرمای آزار دهنده نماند و تا او پنچرگیری می کند زن در ماشین بماند. او واقعا از خداوند متشکر بود که مرد جوان را برایش فرستاده است. در ماشین نشسته بود که مرد جوان تق تق به شیشه زد. زن پولی چند برابر پول پنچرگیری در مغازه را، برداشت و از ماشین پیاده شد و بعد از اینکه از وی تشکر کرد، پول را به طرفش گرفت. مرد جوان، با ادب، پول را پس زد و گفت که این کار را فقط برای رضای خاطر خداوند انجام داده است و به او گفت: "در عوض ، سعی کنید آخرین کسی نباشید که کمک می کند."

از هم خداحافظی کردند و زن که به شدت گرسنه بود به طرف اولین رستوران به راه افتاد. از فهرست غذای رستوران یکی را انتخاب کرده بود که زن جوانی که ماه های آخر بارداری خود را می گذراند با لباس بسیار کهنه و مندرسی به طرفش آمد و با مهربانی از او پرسید چه میل دارد. زن، غذایی 80 دلاری سفارش داد و پس از آنکه غذا را تمام کرد، یک اسکناس صد دلاری به زن جوان داد. زن جوان رفت تا بیست دلار بقیه را برگرداند. اما وقتی بازگشت خبری از آن زن نبود. در عوض، روی یک دستمال کاغذی روی میز یادداشتی دیده می شد.زن جوان یادداشت را برداشت. در یادداشت نوشته شده بود که آن بیست دلار به علاوه ی چهارصد دلار زیر دستمال کاغذی برای وی گذاشته شده است تا برای زایمان دچار مشکل نشود. یادداشت برای آن زن بود و در آخر نوشته شده بود: "سعی کن آخرین نفری نباشی که کمک می کند."

شب که شوهر زن جوان به خانه بازگشت، بسیار محزون بود و گفت که به خاطر پول بیمارستان نگران است چون نزدیک زمان زایمان است و آن ها آهی در بساط ندارند. زن جوان ماجرای آن روز را برایش تعریف کرد: درباره ی زنی با پالتوی کرم روشن که مبلغ کافی برای او گذاشته بود و نامه را هم به او نشان داد.

قطره ی اشکی از گوشه ی چشم مرد جوان فرو ریخت و برای همسرش تعریف کرد که آن روز صبح در جاده به همین زن برای رضای خداوند کمک کرده است.

  • ali rezaei