tezro

tezro

tezro

tezro

tezro

طبقه بندی موضوعی

۶۷۱ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۴۰ ب.ظ
جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید:
  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۴۰ ب.ظ
موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.






















  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۴۰ ب.ظ
وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده. قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف می زد می ایستادم و گوش می کردم و لذت می بردم.






















صدا گفت: برو یک تکه یخ بردار و روی انگشتت نگه دار.












فکر می کنم عمق درد و احساس مرا فهمید، چون که گفت: عزیزم، همیشه به خاطر داشته باش که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند و من حس کردم که حالم بهتر شد.


وقتی که نه ساله شدم از آن شهر کوچک رفتیم. دلم خیلی برای دوستم تنگ شد. «اطلاعات لطفآ» متعلق به آن جعبه چوبی قدیمی بر روی دیوار بود و من حتی به فکرم هم نمی رسید که تلفن زیبای خانه جدیدمان را امتحان کنم!






صدای واضح و آرامی که به خوبی میشناختمش، پاسخ داد: اطلاعات

ناخودآگاه گفتم: می شود بگویید تعمیر را چگونه می نویسند؟

سکوتی طولانی حاکم شد و بعد صدای آرام اش را شنیدم که می گفت: فکر می کنم تا حالا انگشتت خوب شده.







گفت: لطفآ این کار را بکن، بگو می خواهم با ماری صحبت کنم.


سه ماه بعد، من دوباره به آن شهر رفتم. یک صدای نا آشنا پاسخ داد: اطلاعات.

گفتم: می خواهم با ماری صحبت کنم.

پرسید: دوستش هستید؟



گفت: متاسفم، ماری مدتی نیمه وقت کار می کرد چون سخت بیمار بود و متاسفانه یک ماه پیش درگذشت.



صدای خش خش کاغذی آمد و بعد صدای نا آشنا خواند: «به او بگو که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند ... خودش منظورم را می فهمد»

به مردم عشق هدیه دهید، حتی به یک پسر بچه، حتی اگر از طریق تلفن باشد.


  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۴۰ ب.ظ
در روزگاری نه چندان دور، کشاورزی بود پیر و از کار افتاده. تنها کمکش پسری بود که ماموران فدرال او را به زندان برده بودند. فصل شخم نزدیک بود و کشاورز نمی دانست چگونه به تنهایی زمینش را شخم بزند.
  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ

در افسانه ها آمده است، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، روزی از نزدیکی خانه بازرگانی رد شد در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال او غبطه خورد و گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است. و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد.

تا مدتها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا اینکه یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان نیز ناچارند به حاکم احترام بگذارند. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم آن وقت از همه قویتر می شدم.

در همان لحظه او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد، در حالی که روی تخت روانی نشسته بود مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را آزار می دهد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد ابر باشد و تبدیل به ابری بزرگ شد.

کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا صخره سنگی است و آرزو کرد که سنگ باشد و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.

همانطور که با غرور ایستاده بود و به هیبت و شکوه خود می نگریست، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ
تقدیم به همه مادرهای مهربان:
  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ
در قرون وسطی کشیشان، بهشت را به مردم می فروختند و مردمان نادان هم با پرداخت پول، قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند.
















  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ
در افسانه ها آمده، روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مقرب را به بارگاه فرا خواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند. یکی از فرشتگان به خدا گفت:











  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ
مردی، دیروقت، خسته از سرکار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود:






















- چطور به خودش اجازه می دهد برای گرفتن پول از من چنین سوالی بپرسد؟














- با اینکه خودت پول داشتی، چرا باز هم پول خواستی؟




  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.






















بهلول صد دینار را گرفت و گفت:







- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.




- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.

بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی فروشم.





- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.

هارون نارحت شد و پرسید:
- چرا؟

بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!


  • ali rezaei