tezro

tezro

tezro

tezro

tezro

طبقه بندی موضوعی

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۸ ب.ظ
mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment.






























احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت .




So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.


Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.


I was happy with my life, my kids and the comforts.
از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم .

Then one day, my mother came to visit me.
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من .

She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.


When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر .


سرش داد زدم : " چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی ؟! گم شو از اینجا ! همین حالا !!! "


اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت می خوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد.


یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه .

So I lied to my wife that I was going on a business trip.
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.


My neighbors said that she is died.
همسایه ها گفتن که اون مرده .

I did not shed a single tear.
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم .

They handed me a letter that she had wanted me to have.
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن .

"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه هاتو ترسوندم .

I was so glad when I heard you were coming for the reunion.
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا .

But I may not be able to even get out of bed to see you.
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم .

I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.
وقتی داشتی بزرگ می شدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم .

You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.
آخه می دونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی .

As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ می شی با یک چشم

So I gave you mine.


I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.
برای من افتخار بود که پسرم می تونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه .

With my love to you,
با عشق به تو


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی