tezro

tezro

tezro

tezro

tezro

طبقه بندی موضوعی

۱۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان های پند آموز» ثبت شده است

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ
پادشاهی پس از این که بیمار شد گفت:













  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ب.ظ







یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد.




  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ
در شهر "میانه" نوجوانی باهوش تمام کتابهای استادش را آموخته و چشم بسته آن ها را برای دیگر شاگردان می خواند.









  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ
سهروردی را گفتند تا به کی از ایران سخن گویی؟ گفت تا آن زمان که زنده ام. گفتند این بیماری است چون ایران دختره باکره ای نیست برای تو، و گنج سلطانی هم برای بی چیزی همانند تو نخواهد بود.



شهاب الدین سهروردی کیست؟




اما سخن گفتن‌های بی پرده و بی احتیاط بودن وی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان، و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن می‌شد که با هر کس بحث کند، بر وی پیروز شود، و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصا از میان علمای قشری برای سهروردی فراهم آورد.






  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ
ماجرا از یک پیشنهاد هوس‌انگیز شروع می‌شود. از خرید یک بلیت ارزان قیمت، که می توانند با آن شانس شان را محک بزنند؛ شانسی که شاید خودشان هم چندان باورش ندارند اما یکی از شب های اعلام نتایج، شانس سراغشان می آید و زندگی شان را زیر و رو می کند. برنده‌های بخت‌آزمایی، یک‌شبه به ثروتی می‌رسند که فکرش را هم نمی‌کرده‌اند ولی خیلی زودتر از آنکه بتوانند لذت واقعی این پول را درک کنند، یک توفان به‌جان زندگی‌شان می‌افتد و نابودشان می‌کند. خیلی‌ها فکر می‌کنند، شهرت یا به‌قول خودمان زخم چشم دیگران است که برندگان را به این روز می‌نشاند اما اگر نگاهی به‌سرگذشت آنها بیندازید، می‌بینید که هیچ کدامشان نتوانسته‌اند آنطور که باید از پولی که باد برایشان آورده بهره ببرند و قدرش را بدانند و به همین دلیل خیلی زود به بن‌بست رسیده‌اند. به همین بهانه، نگاهی به زندگی بزرگ‌ترین برندگان بخت‌آزمایی جهان انداختیم تا دلایل شکست‌شان را بشناسیم و از اشتباهات‌شان درس بگیریم.



شاگرد راننده کامیونی که بردش پایان زندگی‌اش بود




برنده  9 میلیون یورویی که آشغال‌جمع‌کن شد




زنی که ثروتش او را به بیمارستان روانی فرستاد




برنده 16 ساله‌ای که در 6 سال همه زندگی‌اش را از دست داد




مرد 55 ساله‌ای که بخت‌آزمایی پایان خوشبختی‌اش بود




رفتگری که یک‌شبه میلیونر شد

«میکایی کارول»، رفتگری که شانس پیروزی در بخت‌آزمایی را داشت، تنها بعد از چند سال به‌دلیل مهمانی‌های پرخرج و فساد، همه ثروتش را از دست داد. او که یک جوان 26 ساله بود، 7/9 میلیون یورو در یک بخت‌آزمایی در سال 2002 برنده شد و تنها بعد از چند سال، آرزو کرد که کاش بتواند دوباره به شغل قبلی‌اش رفتگری گردد. در روزهای اول برنده شدنش، کارول، پول زیادی را صرف دادن هدیه‌های گران‌قیمت به خانواده و دوستانش کرد اما ظرف مدت کوتاهی، تمام پول او برای مصارفی خرج شد که نمی‌توان به گفتن آنها افتخار کرد. کوکایین، مهمانی‌های پرزرق وبرق، ماشین‌های گران‌قیمت و فساد مواردی بودند که کارول پولش را به‌خاطرشان از دست داد. تنها یک‌سال بعد از پیروزی‌اش، او هر روز 2هزار یورو کوکایین مصرف می‌کرد و این تنها یکی از رفتارهایی است که او را نه‌تنها به سمت فقر هل می‌داد بلکه از او یک چهره منفور اجتماعی هم ساخته بود. او حتی یک میلیون یورو صرف خرید سگ‌ها و اسب‌ها کرد و یک میلیون یورو هم به تیم فوتبال مورد علاقه‌اش هدیه کرد. تنها چند سال بعد از یک‌شبه ثروتمند شدنش، کارول مجبور شد با هفته‌ای 42 یورو بیمه بیکاری‌اش زندگی کند و جالب اینجا بود که او می‌گفت، زندگی با هفته‌ای2 یورو خیلی آسان‌تر از زندگی میلیونی است.


خودکشی پایان برنده 31 میلیون دلاری بود

«بیلی باب هرل»، توانست برنده خوش‌شانس 31 میلیون دلار باشد اما این ثروت برای او خوشبختی و موفقیت به همراه نداشت. بیلی یک مرد مذهبی بود که گمان می‌کرد ثروت بی‌کرانش می‌تواند مشکلاتی که دغدغه‌اش بودند را حل کند. اما ظرف مدت کوتاهی نه تنها پول‌هایش را از دست داد بلکه همسرش هم او را ترک کرد و در نهایت با خودکشی به زندگی‌اش پایان داد. در آغاز این پیروزی، همه چیز برای بیلی باب خوب پیش می‌رفت؛ یک زندگی رؤیایی که با خریدن یک مزرعه، 6 خانه دیگر و چند ماشین جدید او را به یکی از خوشبخت‌ترین مردهای جهان بدل کرده‌بود. اما مانند بسیاری دیگر از برندگان، او هم به‌خاطر ناتوانی‌اش در «نه» گفتن، همه زندگی‌اش را از دست داد. او مرد سخاوتمندی بود و سخاوت بیش از حدش، باعث شد چیزی از این ثروت برایش باقی نماند. بیلی که زندگی خانوادگی‌اش از هم پاشیده بود، خیلی سریع‌تر از آنچه تصورش را کند، سقوط کرد و درنهایت با شلیک کردن به مغزش به زندگی خود پایان داد.


  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ
ابومحمد صفوان بن مهران اسدی کاهلی" مشهور به "صفوان جَمّال(شتردار)"، از فقها و محدثان برجسته شیعه و معاصر با امام ششم و امام هفتم و از اصحاب مورد وثوق این دو امام بود.






امام فرمودند: "اینکه شتران خود را به این مرد (یعنی هارون، خلیفه وقت عباسی) کرایه می‌دهی."









صفوان گفت: "آری!"

حضرت فرمودند: "کسی که دوست داشته باشد بقای آنها را، از آنان خواهد بود و هر کس که از آنان باشد، جایگاهش دوزخ خواهد بود."



وقتی این خبر به هارون الرشید رسید، او را خواست و به او گفت: "به من گزارش داده‌اند که تو شترهای خود را فروخته‌ای! چرا این کار را کردی؟"

صفوان گفت: "چون پیر و ناتوان شده‌ام و غلامانم هم از عهده این کار برنمی آیند."

هارون گفت: "هرگز! می‌دانم که تو به اشاره "موسی بن جعفر" شتران خود را فروختی. اگر حق مصاحبتت با من نبود، تو را می کشتم."

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.

داستان معلولیت هانس و توانایی انجام صدها هزار کار


دوستم هانس زیمر حادثه شدیدی با موتور سیکلت داشت و دست چپش از کار افتاد.
"خوشبختانه من راست دستم"  هانس این را در حالی گفت که داشت با مهارت برایم یک فنجان چای می ریخت. "چیزهایی که می توانم با یک دست انجام دهم شگفت آور است."
با وجود آنکه انگشتهای دستش را از دست داده بود در کمتر از یک سال آموخت که با یک هواپیما پرواز کند. اما یک روز در هنگام پرواز در یک منطقه کوهستانی ، هواپیمایش دچار مشکل موتوری شد و سقوط کرد. او زنده ماند، اما از سر تا پا فلج شد.
من او را در بیمارستان ملاقات کردم. او به من لبخند زد . گفت"چیز مهمی اتفاق نیفتاده که خیلی مهم باشد." "چه چیزی است که من باید تصمیم بگیرم که انجام دهم!"
زبانم بند آمده بود. فکر کردم که دوستم دارد فقط تظاهر می کند، و وقتی که من بروم او شروع به گریه کرده و به وضع خود تاسف می خورد. این ممکن است همان چیزی باشد که او در آن روز انجام داد، اما او هنوز تمام نشده بود. زندگی هنوز بعضی شگفتی های ظریف برایش ذخیره کرده بود.
او زن زندگیش را در طی کنفرانس افراد معلول ملاقات کرد. او یک سیستم نوشتن دیجیتال که به دستورات صوتی پاسخ می داد اختراع کرد و میلیونها کپی از کتابی که توسط سیستم جدید نوشته بود فروخت.
در پشت جلد کتابش این نکته کوتاه را نوشت: "قبل از آنکه فلج شوم، می توانستم یک میلیون کار مختلف را انجام دهم، اما اکنون فقط می توانم 990000 تای آنرا انجام دهم. اما چه شخص معقولی بخاطر 10000 چیزی که دیگر نمی تواند انجام دهد نگران است در حالی که 990000 تا باقی مانده است؟"

  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ







مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می گیرد که « والله، بالله من زنده ام! چطور می خواهید مرا به خاک بسپارید؟»




حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا ً جایز نیست!»


  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ
در آرام ترین ساعات شب، هنگامی که در عالم خواب و بیداری بودم، هفت خویشتن من دور هم نشستند و نجوا کنان چنین گفتند:

خویشتن اول

خویشتن دوم
من خنده های او را می خندم و سرود ساعت های خوش او را می سرایم و با پاهایی که سه بال دارد اندیشه های روشن او را می رقصم. منم که باید بر این زندگی ملال آور شورش کنم.

خویشتن سوم

خویشتن چهارم

خویشتن پنجم

خویشتن ششم: من خویشتن کارگرم، خویشتن زحمت کشی که با دستان شکیبا و چشمان آرزومند، روز ها را صورت می بخشم  و عناصر بی شکل را به شکل های تازه و عدیدی درمی آورم، منم آن تنهایی که باید بر این دیوانه بشورم.

خویشتن هفتم: شگفتا! که همه شما می خواهید در برابر این مرد سر به شورش بر دارید، زیرا یکایک شما وظیفه مقدری بر عهده دارید که باید به انجام برسانید. آه! ای کاش من هم مانند شما بودم، خویشتنی با تکلیف معین! ولی من تکلیفی ندارم، من خویشتن بی کاره ام، آنکه در لامکان و لازمان خالی و خاموش نشسته است، هنگامی که شما سر گرم بازسازی زندگی هستید. ای همسایگان! آیا شما باید شورش کنید یا من؟


اما خویشتن هفتم همچنان چشم به هیچ دوخته بود، که در پس همه چیز است.


  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند... بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟






شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.




استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.




به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.


  • ali rezaei

ابزار نظر سنجی

ali rezaei | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ
حسن بن على بن نعمان گوید: وقتى که مهدى عباسى مسجدالحرام مکه را توسعه داد، خانه‏ اى در مربع شدن مسجد باقى ماند، مهدى از صاحبان خانه خواست که آن را بفروشند تا داخل مسجد الحرام کند، ولى آنها حاضر به فروش نشدند.






امام صلوات الله علیه یکى از احکام و مصادیق حریم را در اینجا بیان فرموده است و چون خانه اطراف کعبه، بعد از کعبه ساخته شده بود، حق کعبه در توسعه مقدم بود.


  • ali rezaei